ملیکاملیکا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

فاطمه و ملیکا

بدون عنوان

1393/4/20 5:43
نویسنده : فاطیما
116 بازدید
اشتراک گذاری

باسلام امروز یک اتفاق جالب برایم افتاد که می خواهم آن را برایتان تعریف کنم:

                                                        امروز صحر را که خوردم به این امید که صبح ساعت 8 برای کلاس فردا بیدار می شم یا اگر هم نشم پدرم مرا بیدار می کند ساعت 6 خوابیدم.وقتی بیدار شدم  دیدم صدای ریش تراش از دست شویی توی گوشم چشمانمرا باز کردم ودیدم پدر در دستشوییبا ریش تراش بد بخت (چون چندبار به زمین افتاده) دارد ریش هایش را کمی کوتاه میکندبا خودم فکر کردم لابد ساعت 7:30 است که پدرمانقدر بی خیالاست که ناگهان چم ام به ساعت اتاقم افتاد که دارد ساعت 10 را نشان می دهد افتاد که البته از نظر من ساعت داشت به من نیشخند می زد.ناگهان ناراحت و افسرده با چشمانی که هر لحظه ممکن بود ازآن ها اشک جاری شود رو به پدرم کردم و علت را جویا شدم و گفت ...

 

              ادامه دارد( چون الان از خواب دارم می میرم)

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

آجیده
20 تیر 93 7:52
سلام فاطمه خانم خواهش می کنم از وبلاگ من بازدید کنید و اگر قابل دونستید لینکم کنید. من هنرهای دستی خودم را در وبلاگم می گذارم. متشکرم و برای شما و خواهر عزیزتان و خانواده گرمیتان سلامتی آرزو دارم.
سحر
26 تیر 93 15:26
*************************** *******\/***\/****\/********** *******/\***/\****/\********** *******||***||****||********** *******||***||****||********** ***(---------------------------------)***** ***(-----------تولدت مبارک-------)***** ***(---------------------------------)***** ***(---------------------------------)***** ****************************